۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

عرفان چيست؟

عرفان معجوني شگفت انگيز از مکتب هاي مختلف فلسفي جهان است. در عرفان عقايد برهمن ها، بودائي ها، رواقيان، نسطوريان، مهريان، عقايد مسلمانان زاهد، عقايد افلاطونيان جديد و حتي نکاتي از آئين زرتشت مي توان يافت.

از کلمه عرفان "ميستيک" يا "ميستيسيزم" يا "گنوسيسم" که با معني "مرموز، پنهاني، مخفي" است و به فارسي آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بيني ديني خاصي مفهوم مي گردد، که امکان ارتباط مستقيم و شخصي و نزديک (و حتي پيوستن) و وصل آدمي را با خداوند، از طريق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" ناميده ميشود جايز و ممکن الحصول ميشمارد.

انديشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم ميشوند. دسته اي معتقد به حقيقت اين عالمند و مي گويند آنچه به وسيله حواس ما درک ميشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمي پذيرد. گروه ديگر به حقيقت اين عالم معتقد نيستند و مي گويند: جهان خارج، مجموعه ايست از تصورات ما؛ به عبارت ديگر: مجموعه اي از معاني ذهني است که بذات خود حقيقت ندارد و اگر وجودي دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران اين دو نظريه که يکي را پيروان مکتب اصالت ماده و ديگري را پيروان مکتب اصالت تصور ناميده اند، سرتاسر تاريخ فکر بشري را اشغال کرده است. براي تلفيق و جمع ميان اين دو نظريه، کوششهاي فراواني صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.

عارفان از بين دو نظريه بالا راه ميانين را گزيده اند. بدين معني که به ادراکات حواس که جهان آگاهي عملي از آن تکوين مي يابد اقرار مي کنند، و آن را قوه تصويرگر فکر مي دانند، ولي به وجود جهاني از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نيز قائلند، و مي گويند آن را حقيقتي است برتر از حقيقت عالم حسي.

بنابراين عارفان بدين طريق راه حل ميانه اي را پيش مي نهند که بيشتر مورد توجه دينداراني است که مي خواهند ميان دين و لوازم اخلاقي آن از يکسو، و موهبتهاي علم که از تجربه حسي حاصل شده است از ديگر سو، تلفيق کنند.

البته اين بدان معني نيست که صوفيه پيرو مکتب اصالت ماده ساده اي هستند و به عالم حس ،وجودي مطلق ارزاني مي دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروري است، زيرا آدمي تا در قيد حيات است در اين جهان محسوس زندگي مي کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا مي نهد. از سوي ديگر صوفيه پيروان خود را از اقامه برهان عقلي بر وجود خداي تعالي برحذر مي دارند و بطوري که "کانت" در "متناقضات" خود ميگويد، اين کوششي است بي نتيجه. با اين وضع آنها ميخواهند پيروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقيقت ازلي رو به رو گردند. وقتي صوفي در اين راه قدم نهد مي تواند تجربه اي مافوق اين تجربه هاي معمولي حاصل کند، و بدرک آن حقايق متعالي نائل آيد.

بهر صورت عرفان دين نيست و اگر غايت دين، ميسر ساختن رويت خداست در آخرت، عارف براي حصول اين رويت منتظر نمي ماند؛ بلکه به اعمالي متوسل ميشود که آنها را فوق فرائض ديني ميشمارد. او به سعادت اين جهان رغبتي ندارد، بلکه مي کوشد تا به سعادتي متعالي تر از آن دست يابد. همه توجه او به حقايق و ارزشهاي روحي است و هر چه را جز آن باشد بي ارج مي شمارد، و به لذتي دل بسته است که از هر لذت ديگر فراتر است.

اين نکته نيز قابل اشاره است که اين لذت نتيجه ايست که عارف بدون آنکه براي نيل به آن سعي کرده باشد فراچنگ مي آورد، و او هرگز اين لذت را مقصود غايي خود قرار نداده است، زيرا هدف غايي عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادي که همه هدفها و غايات محدود و شخصي در آن معدوم گرديده است، بديهي است اين اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهاي متفاوت بيان شده است که مستلزم بحث جداگانه اي مي باشد.



علت ظهور و رواج عرفان در ايران

علت اساسي ظهور و رواج تصوف در ايران اينست که ايرانيان در نتيجه قرنها زندگي در تمدن مادي و معنوي بالاترين پيشرفت ها را کرده و به عاليترين درجه رسيده بودند. در زيبا شناسي بر همه ملل آسيا برتري داشتند و هنرهاي زيبا مانند نقاشي، پيکر تراشي و موسيقي و هنرهاي دستي در فلز سازي و بافندگي و صنايع ديگر به حد کمال رسيده بودند. تضييقات و محدوديت هايي که پي از دوران ساساني در ايران پيش آمد با طبع زيبايي پسند ايراني که ذوقيات را در چند قرن از نياکان خود ارث برده بود و يادگار گرانبهايي مي دانست سازگار نبود، در پـي مـسـلـک و طريقه اي مي گشت که اين قيدها را درهم نوردد و آن آزادي ديرين را دوباره بدست آورد. تصوف بهترين راه گريز براي رسيدن به اين آزادي فکري بود، بهمين جهت از آغاز متصوفه ايران سماع و موسيقي و رقص را که ايرانيان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح ميدانستند، بلکه در برخي از فرق تصوف آنها را نوعي از عبادت و وسيله تقرب به مبدأ و تهذيب نفس و تصفيه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسايل درباره مباح بودن سماع پرداختند.

حتي متشرعان بزرگ ايران مانند غزالي در (احياء علوم الدين) و (کيمياي سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.

يکي از نخستين وسائلي که صوفيه براي استرضاي اين نگراني ايرانيان اختيار کردند از راه شعر و شاعري بود که موضوع بحث يکي از فصول تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان است.

نخستين شخص از پيشروان تصوف ايران که شعر فارسي را براي تعليمات خود پذيرفتند، ابوسعيد ابوالخير بود. متشرعاني که شعر را اغواي اجنه و مخالفت با شرع مي دانسته اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتي به دربار پادشاهي از او ناليده اند.

توجه خاصي که بزرگان تصوف ايران به زبان فارسي داشتند و مخصوصا مقيد بودند که تعليمات خود را به نظم و نثر فارسي ادا کنند مي رساند که خواست اکثريت مردم ايران و کساني که به زبان تازي کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهي ايشان به مراتب به توجه عوام بيش از خواص اهميت مي داده اند و ترجيح مي دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند.

هیچ نظری موجود نیست: